ندبه پربهاترین هدیه

بسم الله

 

اى عصاره وجود! کاش حائل ضخیم فراق دریده مى‏گشت و غم هجرانت به سر مى‏آمد. آنگاه وصال، رنگین‏ترین قصه آمالم با آهنگ سلام خوانده مى‏شد. اما دریغ که عرصه انتظار تقدیر من شده است و مرا جز انتظار راهى نیست! انتظارى طاقت فرسا، که گنجینه سرخین سینه‏ام را صندوقچه‏اى گرد و غبار گرفته و تازیانه خورده از اظلام زمانه، کرده است. و در حالى این‏چنین، آیا داروى مرحم‏گذارى به غیر از ندبه مرا التیام مى‏بخشد؟ آه! ندبه، ندبه چیست که این‏گونه آرام‏بخش است؟

ندبه پربهاترین هدیه عاشقان فَرَج حضرت دوست است که به کادوى اشک پیچیده گشته تا هر صبح جمعه در طبقى از اخلاص، هدیه به قدوم مبارک معشوق گردد.

امّا مولاى من! هنوز هم در دل شب‏هاى تاریک یأس، در قعر دریاى هولناک خون، بر فراز آسمان دودآلود زمانه، از درون ظلمتکده دنیا، از گوشه‏هاى نمین سیاه‏چال‏هاى ظلم، از زیر آوارهاى فقر، از کنار چشمه‏سارهاى مادى، از میان انسان‏هاى بى‏دین... عده‏اى تو را مى‏طلبند و ذکر نام تو را زمزمه مى‏کنند. یعنى که اى یوسف اسلام، بیا که چشمان یعقوب جهان کور شده است.

مولاى من! دلسوختگان وادى عشقت، دشت‏هاى طلب و معرفت و عشق را درنوردیده و بر آستانه فنا رسیده‏اند . بر ما تشنگان وادى فنا، جرعه‏اى از ساغر مهر تو عین بقاست . ما باده پرستان میخانه عشق، در انتظار پیمانه‏اى از دست دلبریم .

مولاى من ! به غیر از راه میخانه، رهى دیگر نداند دل

مولاى من ! حجاب از چهره بگشاى و دمى از حجله بیرون آ

اى ماه من! چه زیباست هر شب با خیال روى تو آرمیدن و هر نیمه شب آفتاب دیدن . چه زیباست نقد جان را با عشق تو سودا نمودن و نرد عشق با تو باختن! چه زیباست کشته مسلخ عشق تو بودن و بر آستان مهر تو جان سپردن!


آخرین یادداشت های وبلاگ

تغییرات
دستانی کوچک به پهنای یک حماسه
کودک که بودم می خواستم ...
ما رو به اسم کی می شناسن ؟
[عناوین آرشیوشده]